سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خوشا آن که خود را خوار انگاشت ، و کسبى پاکیزه داشت ، و نهادش را از بدى بپرداخت ، و خوى خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون گویى درکشید ، و شرّ خود را به مردم نرساند و سنّت او را کافى بود ، و خود را به بدعت منسوب نگرداند . [ مى‏گویم بعضى این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا ( ص ) نسبت داده‏اند . ] [نهج البلاغه]

سوز دل
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: سوز دل (محمد) جمعه 86 خرداد 25   ساعت 11:40 صبح

سلام دوستان و امیدوارم که حال همتون خوب خوب باشه
از آخرین پستم حدود چهار ماهی میگذره. خب به خدمت سربازی اعزام شده بودم و الان در حال انجام خدمتم. ولی خیلی دوست داشتم که زودتر از اینا بیام و یه چیزی بنویسم ولی دستم به نوشتن نمیرفت. الانم که دارم مینویسم خیلی خیلی دلتنگم و حالم خیلی خراب. ضمنا شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) را به امام زمان و تمام شیعیان تسلیت میگویم.
التماس دعا- یا علی مدد
و اینم اشاره کوچکی از دردِ دلِ من.
  
حتی در رویاهایم برایت احترام قائلم
 روزی که آمدی، آنقدر خوب بودی که برای دل بستن به تو دلیل نخواستم. وقتی دستت را به نشانه دوستی به سویم دراز کردی، در دل سپردن به تو تردید نکردم. تو را همنفس خطاب کردم و با تو سرود زندگی خواندم.
وقتی به تن پژمرده‌ام آب دادی، با بهار خاطره‌های قشنگ تو، شکوفه دادم. تابستان را با تو پاییز کردم و پاییز را با تو به زمستان رساندم. در سرمای دلخراش زمستان زیر بارش برف و باران یک لحظه‌ از نغمه لبهایت غافل نشدم و زیر چتر نگاه تو پناه گرفتم. «و چتر بهانه‌ای بود در زیر باران تا عشق شکل بگیرد در میانمان.»
امروز بخاطر قولهایی که دادی و نتوانستی به آنها جامه عمل بپوشانی از تو دلخور نیستم. قسمت ما اینطور بوده. چه حیف! انگار قسمت نبود که بمانی و از من نگهداری کنی. صدایی در گوشم گفت که او باید برود و تو از این ببعد باید مسیر زندگیت را به تنهایی طی کنی. لحظه‌ رفتن، با اینکه اشک در چشمانم حلقه زده بود ولی دعایت می‌کردم. دعای خیر من همیشه بدرقه راه توست. و مطمئنم یک روز در یک جایی از زندگیت نتیجه همه خوبیهایی که به من کردی را خواهی گرفت. اگر قسمت نشد که تیماردار تو باشم مرا ببخش. تو می‌گویی که شاید لیاقت مرا نداشتی که روزگار به تو دستور مسافرت داد؛ ولی من می‌گویم شاید من لیاقت تو را نداشتم. برو و کوله بار غمهایم را روی دوشم بگذار که پس از این، به تنهایی آن را با خود حمل کنم.
خداحافظ....
آه! اما نه.... نه داشت یادم می‌رفت، چیزی را که هرگز به تو نگفته بودم، و گذاشته بودم برای لحظه‌ای که به هم رسیدیم بگویم، حالا در لحظه جدایی و خداحافظی باید به تو بگویم، تا همیشه در صندوقچه ذهنت در کنارت باشد و روزهای تنهاییت را با آن سر کنی. دوستت داشتم. دوستت دارم و همیشه حتی در رویاهایم برایت احترام قائلم.

نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
98445 :مجموع بازدیدها
1 :بازدید امروز
5 :بازدید دیروز
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
سوز دل
مدیر وبلاگ : سوز دل (محمد)[28]
نویسندگان وبلاگ :
عسل محبوب
عسل محبوب (@)[28]


لوگوی خودم
سوز دل
لوگوی دوستان







لینک دوستان
ازدواج
عدل الهی
نکته هایی از قرآن
شیعه مذهب برتر
عاشقان علی (ع)
!بی تو. هرگز
سئوالهای منتظر جواب
مادرانه
ازدواج موقت از زاویه بسته!ـ
وب نوشته های روانشناسی موفقیت و معنویت
خدا و نیروهای جانبیش
چشمه زلال هستی
(ـ-*دوست دارم یک دنیا عاشقونه *-ـ)
خدایا چرا عشق را آفریدی ؟؟؟؟
من عرف نفسه فقد عرف ربه
انتظار فرج
Gole.Yakh
میم مثل من
!...نفس بریده...!
یه وجب عشق...
در برابر خدا
عشق به خدا شاهراهی به کمال
نرگسی
وب نوشت های علی شیروی
هر چه آید به سر ما همه از دوری توست
دلهای پاک
رضــــــــوان
آویشن
تیشه در ریشه
یادداشت های مجید محبوبی
mypoems
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
manaaghaee
مسافر جزیره
شقایق بالندری
تئاتر
تا انتهای حضور
نفرت
سکوت یخزده
چند لحظه تا خدا
کمال این و است و بس
کوچه شهر دلم
این یک شعر نیست
آتش بدون دود
در سایه خداوند
میناجون
دختر تنها....
معجزه عشق
صدای پای آب
رفاقت تعطیل
کوثر
صفحات اختصاصی
آوای آشنا

بایگانی نوشته ها
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
اشتراک