سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلها را روى آوردن و روى برگرداندنى است اگر دل روى آرد آن را به مستحبات وادارید ، و اگر روى برگرداند ، بر انجام واجبهاش بسنده دارید . [نهج البلاغه]

سوز دل
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: سوز دل (محمد) شنبه 85 بهمن 28   ساعت 3:0 عصر

دوستان عزیز سلام
راستش این چند وقت خیلی سرم شلوغ بود و خیلی گرفتار بودم به خاطر یه سری مسائل کاری ونتونستم اصلا وبلاگ رو اپ کنم و از همه دوستانی که تو این مدت سر زدند و نظر دادند بسیار متشکرم و از اینکه نتونستم بهتون سر بزنم خیلی خیلی معذرت میخوام و امیدوارم که به بزرگیتون منو ببخشید. اگه هم تو این مدت بدی خوبی از من دیدید حلالم کنید و برام دعا کنید. فعلا تا آخر همین ماه یعنی بهمن بیشتر انلاین نمیشم و تا اخر این سال فکر کنم اخرین نوشته من تو این وبلاگ باشه بعدش دیگه با خداست که کی و از کجا انلاین بشم و بنویسم. البته وبلاگ اپ میشه ولی نه توسط من. دارم میرم خدمت سربازی. روز اول اسفند اعزامم.
التماس دعا. یا علی مدد
 
اینم یه داستان قشنگ که امیدوارم خوشتون بیاد:
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.
این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.
روزها و هفته‌ها سپری شد.
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند !
پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند. 
 
 یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌
یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند
گاه‌گاهی ز خودم می‌پرسم
از کجا اسم مرا می‌داند

نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
98413 :مجموع بازدیدها
30 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
سوز دل
مدیر وبلاگ : سوز دل (محمد)[28]
نویسندگان وبلاگ :
عسل محبوب
عسل محبوب (@)[28]


لوگوی خودم
سوز دل
لوگوی دوستان







لینک دوستان
ازدواج
عدل الهی
نکته هایی از قرآن
شیعه مذهب برتر
عاشقان علی (ع)
!بی تو. هرگز
سئوالهای منتظر جواب
مادرانه
ازدواج موقت از زاویه بسته!ـ
وب نوشته های روانشناسی موفقیت و معنویت
خدا و نیروهای جانبیش
چشمه زلال هستی
(ـ-*دوست دارم یک دنیا عاشقونه *-ـ)
خدایا چرا عشق را آفریدی ؟؟؟؟
من عرف نفسه فقد عرف ربه
انتظار فرج
Gole.Yakh
میم مثل من
!...نفس بریده...!
یه وجب عشق...
در برابر خدا
عشق به خدا شاهراهی به کمال
نرگسی
وب نوشت های علی شیروی
هر چه آید به سر ما همه از دوری توست
دلهای پاک
رضــــــــوان
آویشن
تیشه در ریشه
یادداشت های مجید محبوبی
mypoems
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
manaaghaee
مسافر جزیره
شقایق بالندری
تئاتر
تا انتهای حضور
نفرت
سکوت یخزده
چند لحظه تا خدا
کمال این و است و بس
کوچه شهر دلم
این یک شعر نیست
آتش بدون دود
در سایه خداوند
میناجون
دختر تنها....
معجزه عشق
صدای پای آب
رفاقت تعطیل
کوثر
صفحات اختصاصی
آوای آشنا

بایگانی نوشته ها
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
اشتراک