دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گل هاي باغ مي آورد
وگيسوان بلندش را
- به بادها مي داد
و دست هاي سپيدش را
- به آب مي بخشيد
كه آن دونرگس جادو را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
كه همچو كودك معصومي
دلش برا